....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....
....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....

ک چی الان؟؟؟(مخاطب:ناظم)

          سلام

این مدت ک تشیف نداشتم اینترنتم خراب بوود.داشتم تخته نرد آنلاین بازی میکردم...داشتم میبردم ک وسطش قط شد.هر چی تلاش کردم نتونستمکاری کنم.همین الان درس شد و من دقیقاساعت 19:53دقیقه ی شبه کدارم اینا رو مینویسم.توو مدرسه ک همش خوابم.جدیدا اینطوری شدما.امروز هم داشتم خواب میدیدم هم صدای معلمو میشنیدم ک داش word درس میداد.ولو بودم رو صندلی(بیدار البته)ک یهو ناظم اوومد.دونه دونهابرو هارو نگا میکرد.رسید ب من.چقد هیییییز.نگاه عاقل اندر صفیحی به من کرد و اسممو نوشت...من.ناظم.(از این خز و خیل بازیا خوشمنمیاد.خیلی آدم باید ... باشه ک توو این سن ابرو ورداره ولی من 2 <3 تا دونهبرداشتم.واسه تمیزی.همین)گفت اونایی رو ک نوشتم اخراج.من.ناظم.زنگ بعد ب بعضی از بچه ها نامه داد.ما هم خوشحال ک مارو نکرده...(اخراج البته).بی شرف گفت بقیه رو فردا میدیم دست اوووووولیاااااا.من.ناظم.مامانم میگه بابات باید بیاد.ولی من ریلکسم.چون قانون جاذبه همیشه باهامه.فردا ب خووبی و خوشی میگذره.مطمینم.فردا اینجوری میام توو نت.

جریانات امروز-۱/۷/۱۳۹۱

امروز ساعت ۶ بیدار شدم-دست و صورتم رو شستم-لباسامو اوتو کردم-دیدم ساعته دقیق ۵ و

 نیم-اومدم توو رخت خواب-صبح هوا سرد بود-زیر پتوو ذوق کردم-حالا مگه خوابم

 میگرفت.مگه ساعت میگذشت.میخواستم زووده زوود برسم مدرسه.خلاصه پا شدم چایی دم کردم.وسایلامو حاضر کردم.موو هامو فرق کردم.خوشگل شدم-با بابام راه افتادیم-توو راه اصلا خوابم نمیومد-همه بچه ها کیفای نو انداخته بوودن و رامیرفتن.خیابوونا شلوغ.دم مدرسه مادرا  واستاده بوودن-(پارسال مدرسه خیلی خیلی خلوت بوود-بچه های گرافیک ۲ و ۳ -خیاطیا-معلم ها همه سر جمع۶۰ نفر میشدیم)رفتم توو.آبدارچی گفت از اون ور-روووووموووو ک کردم اینور.واااای. انگارقوم موغول حمله کرده بوود.چقد شلوغ.میخواستم از همون راهی ک اومدم برگردم.۲۰۰-۳۰۰ نفر توو حیاط بوودن.یه آشنا دیدم-الهی شکر.خلاصه کلی بلاتکلیف بوودیم.تا اینکه مدیر  

 اومد-نیشش تا  بناگوش وا.بچه ها تیکه مینداختن.حرف عادی ک میزدن انگار دارن تظاهرات میکنن.زیر آفتاب تا نیم ساعت موندیم.همه کفشای نو.خندم گرفته بوود.عصبی هم شده بوودم.ولمون نمیکردن ک.این میرفت بعدی میومد.سر صف همه واسه  

هم جیغ میکشیدن.۹۹٪ از پیشگویی هام درست بوود.سر کلاس-بچه هارو به ۲ گروه تقسیم کردن.تنها افتادم.خیلی ناراحت شدم.خیلی. 

 

پی نوشت:نه مدرسه حال و هوای پارسالو داشت-نه بچه ها.کلاس ها هم سرد و بی روح....

پیشگویی فردا

کی حالو حوصله ی مدرسه رو داره آخه-هنو هیچکاری نکردم.فردا میرم لوازمامو میخرم.باید برم خودکار بخرم:آبی-قرمز-مشکی/اتود/نوک ۵دهم/جامدادی.فکرشو ک  

 میکنم.یه ابر بالا سرم ظاهر میشه-فردا میاد جلو نظرم.(صب با Alarm گوشیم از خواب بیدار میشم.همه خوابن-صبونه خورده  

 

نخورده میرم مدرسه.بچه ها الکی واسه دیدار 2 باره ی همدیگه ذوق میکنن.سر صف راجع ب زیداشون میحرفن-بعضیا تازه اومدن-موذبن-مظلوومن....)چی دارم میگم؟از کجا  

 

معلوم اینطوری بشه؟ها؟آخه پارسال اینجوری بود.فردا از مدرسه اومدم خونه زود بهتون میگم ک چند درصد از پیشگویی هام درس بوده.هرچند میدونم بیام مث جنازه میفتمتا فردا.

از الان بگم...!

خب دیگه جدی جدی تابستوون تموم شد.همه دارن آماده میشن ک برن مدرسه.اصلا حسش نیس.ولی بریم سوژه پیدا کنیم با دوستام-آی بخندیم-آی بخندیم.به ریش این هم کلاسی های و خز  و اون معلمای اسگلمون.  

بعضیا سال تحصیلی ک شروع میشه کلا بیخیال وب میشن...شتر دیدی؟ندیدی.شاید بگین خود من به خاطر درس میخوام قید مشهدو بزنم-ولی باید عرض کنم مسافرت با وب نویسی کلی فرق داره.

 

از الان بگم.هرکی میخواد قید وبو  

بزنه بگه.البته درسا مشکله و 100% مهمتر از وبه-ولی هر از چند گاهی آپ کنید.یا  حداقل نظرارو تایید کنین!کیا پایه وب نویسی ان؟