....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....
....This Is My RoOm...

....This Is My RoOm...

....برای ورود اجازه لازم نیست....

از الان بگم...!

خب دیگه جدی جدی تابستوون تموم شد.همه دارن آماده میشن ک برن مدرسه.اصلا حسش نیس.ولی بریم سوژه پیدا کنیم با دوستام-آی بخندیم-آی بخندیم.به ریش این هم کلاسی های و خز  و اون معلمای اسگلمون.  

بعضیا سال تحصیلی ک شروع میشه کلا بیخیال وب میشن...شتر دیدی؟ندیدی.شاید بگین خود من به خاطر درس میخوام قید مشهدو بزنم-ولی باید عرض کنم مسافرت با وب نویسی کلی فرق داره.

 

از الان بگم.هرکی میخواد قید وبو  

بزنه بگه.البته درسا مشکله و 100% مهمتر از وبه-ولی هر از چند گاهی آپ کنید.یا  حداقل نظرارو تایید کنین!کیا پایه وب نویسی ان؟

من چه جوری ام؟

هرکسی وبلاگشو یه جور و با یه مطالب خاصی میگردونه---پس میشه حدس زد ک طرف چه  

 

شخصیتی داره و چه مدلیه؟ اگه میشه ب سوالای زیر که از ذهنیات شما راجع ب من هست  

 

پاسخ دهید.از هر عدد یه گزینه رو انتخاب کنید.

 

1)قیافه:خوشگل.معمولی.زشت                                2)تیپ:شیک.ساده.ساده و شیک.خز 

 

3)شخصیت:مغرور.جدی.شوخ                                   4)سلیقه:خوب.عالی.بد.

اینجوری باشه من نمیرم

اینم از تابستون ما...تازه ب صرافت افتادیم ک زنونه بریم مسافرت..اونم کجا؟مشهدArabic Veil.نیس خیلی وقت داریم ؟!بحث سر اینه ک با قطار بریم یا هواپیما

 (عاقبته  فامیله چس داشتن)حالا افتاده توو مهر.اصلا ب فکر من نیستن.بابا جان من درسم مشکله.هی ازمون امتحان میگیرن.اینجوری باشه من نمیرم...

بستنی...پیتزا...تصادف

 سلام

دیشب شب خوبی بود مثلا.رفتیم بستنی خوردیم.یکی از بهترین بستنی فروشی های تهران.بعد رفتیم پیتزا خوردیم به چه گندگی.چایی خوردیم.بعععععععععد.چشت روز بد نبینه.داستان از اینجا شروع شدکه... 

 مامان و خالم رو فرستادیم خونه.من موندمو الی و دخترخالم .رفتیم ک دوربزنیم.ساعت چند؟؟؟از 12:30 گذشته بود.یه 206 افتاد دنبالمون.خوش تیپ و شیک بود.خلاصه اومدیم بپیچیم توو کوچه ک خوردیم ب یه ماتیز.ک سرنشیناش آقا بودن.ب روی خودمون نیاوردیم و در رفتیم.بین راه دختر خالم پرسید:بله؟مرده گفت پیاده شو.د  

گفت:وقت ندارم.ما بدو ماتیزه بدو(با ماشین البته)206 هم بین ما وول میخورد.تو اون موقعیت میخواس ش بده.خندم گرفته بود.رفتیم سریع یه جا پارک کردیم.هممون نفس نفس میزدیم.د گفت:اگه آماتیزه واقعا چیزیش  شده بود وایمیستادم.ما رو رسوند خونه.قرار شد  این یه راز بین 3 نفری مون بمونه...